آنکه دامن می زند بر آتش جانم، حبیب است
آنکه روز افزون نماید درد من، آن خود طبیب است
آنچه روح افزاست، جام باده از دست نگار است
نی مدرس، نی مربی، نیحکیم و نی خطیب است
سر عشقم، رمز دردم در خم گیسوی یار است
کی به جمع حلقه صوفی و اصحاب صلیب است؟
از فتوحاتم نشد فتحی و از مصباح، نوری
هر چه خواهم، در درون جامه آن دلفریب است
درد می جویند این وارستگان مکتب عشق
آنکه درمان خواهد از اصحاب این مکتب، غریب است
جرعهای می خواهم از جام تو تا بیهوش گردم
هوشمند از لذت این جرعه می، بی نصیب است
موج لطف دوست، در دریای عشق بی کرانه
گاه در اوج فراز و گاه در عمق نشیب است